و هر قصه رسالتی دارد. اینکه به جان آدم نفوذ کند. آن هم نه از راه گوش. از راه روح و روان. هرکسی مخفیگاهی دارد. مخفیگاه نه جاییست در بیرون که در درونیترین تعلقات انسان جای دارد. مخفیگاه جایی است که از واقعیات میگریزیم و به آن پناه میبریم. هزاران هزار بار. مخفیگاه درون هر کسی یک کنج امنی است برای پناه بردن. جایی برای فرار کردن از واقعیتهای بیرونی. جایی که ترسی نیست، شکستی نیست، جنگی نیست. یک جایی است که نه سرپرست کارگاهی در آن است، نه پروژه پایان ترم دانشگاه و نه هیچ هیولای دیگری. سکونتگاهی است برای تغییر نکردن.
قصه رسالتش این است که باورها را ویران کند. تا جنگی شروع شود. و شخصیت ضعیف قصه برود آنقدر بجنگد، زخم بخورد و در آخر تبدیل به قهرمان بشود. شاهزاده داستان را از چنگال اژدها فراری بدهد.
هر قصه رسالتی دارد. اینکه با تلنگری ناغافل، رویاهای ساکت و آرام را بر هم بزند. قصه، آدم را از درونیترین توهماتش بیرون میکشد. قصه مسیر را نشان میدهد. راه را علامت گذاری میکند. همانطوری که قهرمانهایش را هدایت میکند.
قصه باید باشد تا راه را گم نکنیم. تا بدانیم ما برای پنهان شدن نیامدهایم. هدف جستجو کردن است.
قصه در خیالیترین شکل ممکن، واقعیات را نشان میدهد. تا بجنگیم. تا کم نیاوریم. تا ادامه بدهیم مسیر پر از هیولا را. حتی در تاریکترین، پر پیچ و خمترین روزهای ترسناک زندگی.