تا اسم معلم آمد آقا مرتضی شروع کرد به تعریف کردن خاطرات دوران سربازی خودش. در سپاه دانش قبل از انقلاب خدمت میکرد. رفته بودند به عنوان سرباز معلم در یکی از این روستاهای لب مرزی به بچهها درس میدادند.
خاطراتش را با آب و تاب با جزئیات کامل تعریف میکرد. میتوانستی تمام آن روزها و اتفاقات را پیش چشم خودت مجسم کنی. البته من وسوسه شدم که خودم را در قامت یک معلم تصور کنم. اگر من روزی معلم میشدم چه چیزی به بچهها میگفتم؟ چه رفتاری با آنها داشتم؟ آیا مثل معلمهای فیزیک، آزمایشهای جذاب فیزیکی را به ترسناکترین حالت ممکن نشان میدادم؟
یا باید مثل این معلمهای پرورشی یکی دو تا حدیث و روایت از جیب کتم بیرون میکشیدم؟ احتمالا هم بچهها با چند سوال درمورد شرایط صیغه کردن و ملاقات شرعی فضا را عوض میکردند.
ولی من سر کلاس به بچهها میگفتم که:
بچهها مهمترین چیز سوال پرسیدن است. دانش شما به اندازه سوالهایی است که میپرسید. دانش شما به اندازه وقتی است که برای یافتن پاسخهای آن سوالها صرف میکنید.
بچهها ریاضی و فیزیک مهم نیست. زیست مهم نیست. مهم این است که شما کنجکاوانه دنیای اطرافتان را جستجو کنید.
اگر آسمان را نگاه میکنید از خودتان بپرسید نور ستارگان از کجا میآیند؟ چرا این همه زیاد هستند؟
اگر زمین را نگاه میکنید از خودتان بپرسید این حیوانات چطور زندگی میکنند؟ درختان چه تاثیری در این محیط دارند؟
بچهها آزمون و کنکور بیاهمیت است. همه چیز در کنجکاوی شماست. مهم نیست که شما اهل موسیقی هستید، یا ورزش. فرقی ندارد پزشک هستید یا کارمند. همه چیز در سوال کردن و متوقف نشدن خلاصه میشود.
یک روزی اجداد ما از خودشان سوال کردند چه چیزی درون کله آدم هاست؟ چرا ما سر درد میگیریم؟ پس آن را باز کردند. و ما الان با ظرافت خاصی جراحیهای مغز انجام میدهیم.
یک روزی آقای اصغر فرهادی به یک عکس نگاه میکند. از خودش میپرسد داستان آدمهای توی این عکس چه بوده؟ چه اتفاقی برایشان افتاده؟ و بعد فیلم درباره الی را میسازد. یکی از بهترین فیلمهای سینمای ایران.
یک روزی آقای بتهوون از خودش میپرسد که سرنوشت چیست؟ و بعد موومان اول از سمفونی پنجم خودش را میسازد.
یک روزی آقای استیون هاوکینگ از خودش میپرسد زمان چیست؟ کیهان چطور جایی است؟ و شروع میکند به یافتن پاسخ این سوالات. بعد هم معادله تابش جسم سیاه را کشف میکند. به افتخارش نامش را میگذارند معادله هاوکینگ.
پرسشگری و کنجکاوی مربوط به هیچ رشته خاصی نیست. نقاش و محقق فیزیک هستهای فرقی نمیکند. به هر حال کنجکاوی باعث میشود شما از سوال پرسیدن دست نکشید. و هر سوالی دستاوردی هم دارد.
آقا مرتضی غرق خاطرات خودش بود. من هم غرق تصورات و رویاپردازی خودم. آقا مرتضی حسرت میخورد که چرا معلمی را ادامه نداده. من هم حسرت میخوردم که چرا مدرسه اصرار دارد کنجکاوی بچهها را نابود کند. چرا میخواهد همه را شبیه هم کند.